من ديشب عقدكنون بودم....از ديشب تا حالا افسردگي گرفتم.....بيايين داستان اونارو واستون تعريف.....
پسره اسمش محمده...ميشه خواهرزاده دوست مامانم.......خيلي هيكلي و گنده
بود...خيلي....هيچي ديگه تو مراسم اعتكاف امسال دختره رو ميبينه.......چجوريشو نميدونم....ماشالا دختره هم عين خودش هيكلي...اينارو
بيخيال....ميوفته دنبال دختره...هي گير بهش ميده...اما هانيه قبول نميكنه
باهاش دوست شه..(از محمد اصرار و از هانيه انكار)....خوانوادش خيلي مومن
بودن اخه........محمد دو سه بار ميره گل و شيريني و كادو از اين چيزا ميخره ميذاره پشت در....زنگ
ميزنه در ميره...تا دختره راضي ميشه و باهم دوست ميشن.....بعدم محمد بهش
ميگه اره من قصدم ازدواج بوده...اونم ميگه پس باهم بايد عقد كنيم....كه ديشب بود...كادوشونم يه 206 بود...
افسردگي من سر اينا نيست كه...سر اينه كه دختر همش چند ماه ازم بزرگترهسلام دوست جونيااااااااااا!
نميخواستم به اين زودي اپ كنم ولي موضوع در حد لاليگا مهم بود
:: بازدید از این مطلب : 167
|
امتیاز مطلب : 18
|
تعداد امتیازدهندگان : 4
|
مجموع امتیاز : 4