باورم می شود که بسته شده همه ی آسمان آبی من
و کسی که تمام من شده بود باورم می شود که -کم کم- نیست
شاید این گفتگوی دامنه دار، این قطار مسافر کلمات
در دل دره ها سکوت کند با عبور از پلی که محکم نیست
ملوانان شعر را بگذار همصدا با سکوت من باشند
زیر دریایی نشسته به گل، جای آوازهای با هم نیست
تازگی سنگ کوچکی شده ام که سر راه اشک را بسته
غم سیل از سرم گذشت ولی سنگ کوچک شدن خودش غم نیست؟!
راستی شکل شیشه هم شده ام نور در من شکست، می بینی ؟!
سنگم و شیشه ام غم انگیز است هیچ چیزم شبیه آدم نیست!
کاش ابری به وسعت دریا آسمان را به حرف می اورد
تا ببینی که پشت این همه کوه سیل های نگفتنی کم نیست
|
متن دلخواه شما
|
|